|
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : raha kamali
عشق يعنی ذهن زيبا آفرين آسمانی کردن روی زمين عشق يعنی شور هستی در کلام عشق يعنی شعر مستی عشق يعنی مهر بی چون وچرا عشق يعنی کوشش بی ادعا عشق يعنی مهر بی اما ، اگر عشق یعنی لاف چون ميزنی مردانه باش در مسير عاشقی افسانه باش عشق یعنی گرنداری دین خود آزاده باش هر چه بالا ميروی افتاده باش عشق یعنی در پناه دين ، دغل بازی مکن چون به خلوت ميروی کاری مکن عشق یعنی هر چه نا ممکن بود ممکن شود هر کجا عشق آيد و ساکن شود عشق یعنی هر کار خوبی ماندنيست رد پای عشق در او ديدنيست عشق یعنی شعر خوب اندر جهان سر عشق است و سرود عاشقان عشق یعنی ناتوان عشق باش پهلوانا ، پهلوان عشق باش عشق یعنی دل به دست آورده باش در دل آزرده منزل کرده باش عشق یعنی که خودت را خاک کن سينه ات را در حضورش چاک کن عشق یعنی خويش را گم کن عزيز قوتت را قوت مردم کن عزيز عشق یعنی در تنور عاشقی سردی مکن در مقام عشق نامردی مکن ![]()
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 17:59 :: نويسنده : raha kamali
رفاقت یعنی تا وقتی پول داری باهاتم....!
رفاقت یعنی تا وقتی وسیله زیر پاته باهاتم...! رفاقت یعنی هر چی تقصیره گردن من....! و تو اصلا به خودت نگاه نکنی....! رفاقت یعنی از هر حرفی بهت زدم سوء استفاده کنی....! رفاقت یعنی موقع دردسر منکر همه چیز بشی....! رفاقت یعنی من همه چیز را بهت بگم ولی تو نه....! و تو از گفته های من به سود خودت استفاده کنی....! رفاقت یعنی خودت را پیش بقیه با کوچیک کردن من بزرگ کنی....! رفاقت یعنی حرفت پیش من یجور باشه و پیش بقیه یجور دیگه.....! رفاقت یعنی دستت دور گردن من باشه...! و من غافل از اینکه این دست دار منه....! رفاقت یعنی وقتی بهتراز من پیدا کردی.....! خداحــــــافظ.....! رفاقت یعنی من گریه کنم تا تو بخندی.....! رفاقت یعنی.....! هیچی ،ولش کن ، شاید همه رفاقتا اینطور نباشه...! همون بهتر که بگم...! رفاقت یعنی تو حرف بزن و من سکوت میکنم....! این است انصاف رفاقت؟؟ همین....!
![]()
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 17:57 :: نويسنده : raha kamali
چه خوب گفت شاعر....! خیلی دلم گرفته از خیلی ها....! تو چه میدانی از رفاقت...! ادعا نکن...! بزرگتر از تو بوده اند....! شده اند نارفیق...! تو که نوزاد رفاقتی...! تو که هیچ نمیدانی ار رفاقت...! حرف نزن...! تو که نمیدانی...! چه گذشت در آن شب ها...! ولی گذشت...! و من نگذشتم...! حالا با اینکه از او متنفرم....! ولی خوش حالم...! که تو هم ندارم...! حالا...! نعمتی دارم...! که میداند عشق چیست...؟ نجابت چیست...! رفاقت چیست...! چیزهایی که تو و امثال تو نمیدانند! نمیفهمند...! کسی را دارم که بدانم همه را دارم...! حالا حالا ها باید پیش بروی...! برو...! برو که من خوشحالم..! دم نزن..! از رفاقت...! که ندیدی رفیقی...! که نداری آنچه که من دارم...! ![]()
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 17:56 :: نويسنده : raha kamali
روز هایی هست در زندگی....!
که میفهمی....! که نباید میفهمیدی آنچه را که دیگران فهمیده اند...! روزهایی هست....! که با خود میگویی...! هی فلانی...! راست میگفتی...! یا حتی...! راست میگفتند....! روز هایی هست ..! که میخواهی بفهمانی....! به آنان ...! که دارند اشتباه میکنند...! که چشمی هم هست...! که آینه ای هم هست....! روزها رفت....! من ماندم و....! هیچ...! ولی الان همه هیچ دارم....! سکوتم...! از هر هیچی هیچ تر است...! ![]()
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : raha kamali
آرامگاهیست در تو برای من ... آنجا که من مرده ام برای تو !
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . . این پست با تمام وجودم تقدیم به تو..... عزیزم اهنگ هم واسه یو گذاشتم ![]()
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 17:53 :: نويسنده : raha kamali
هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت، هر چه خواستم بگویم بی خیال، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم... می خواستم با تنهایی کنار بیایم، دلم با تنهایی کنار نیامد، می خواستم دلم را راضی کنم، یاد تو باز هم به سراغم آمد، می خواستم از این دنیا دل بکنم، دلم با من راه نیامد... بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست، بدجور از نبودنت شاکی است، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست... ![]() ![]() |